فوق العاده
دانلود فوق العاده ترین اهنگها و عکس ها +بروزترین سایت موزیک و عکس و مطالب دیدنی

چهار داستان کوتاه و خواندنی

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث میکردند...

داستان کوتاه مادر شوهر
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهرمدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت
عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
 
داستان کوتاه معرفی شخصیت
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
 
داستان کوتاه قهرمانی در پارالمپیک
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند
 
داستان کوتاه بوفالو و بز خودخواه
بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود هوا تاریک شده بود بلاخره به غار رسید در حالی که شیر بدنبال او به هر سو سرک می کشید .
هوا ابری شده بود و باد به شدت می وزید ، طوفانی هولناک در راه بود بوفالو وارد غار شد تا بدینسان از تیر رس نگاه شیر در امان بماند . در این هنگام بزی را دید که به سوی او حمله می کند بوفالو به بز گفت آرام باش دوست من در نزدیکی غار شیر بزرگی حضور دارد تو با این کارها او را متوجه حضور هر دویمان می سازی شیر گرسنه است کمی صبور باش .
اما بز خود خواه همچنان شاخ می زد بوفالو برای در امان ماندن به انتهای غار تاریک رفت و بز هر بار چند قدمی از او دور میشد و دورخیز می نمود و دوباره شاخ های تیزش را در تن بوفالو وارد می ساخت .
آخرین بار که بز از بوفالو دور شد تا دوباره به طرف او حمله کند شیر گرسنه او را در دهانه غار دید و به چشم بر هم زدنی خفه اش نمود و شکمش را با دندانهای تیزش پاره نمود .
این داستان ما را به یاد این جمله حکیم ارد بزرگ می اندازد که : « امنیت دیگران بخشی از امنیت و رفاه ماست » .
و بز نادان بخاطر رفاه خود ، امنیت بوفالو را در نظر نگرفته بود و اینگونه جان خویش را از دست داد .

 


نظرات شما عزیزان:

mojtaba
ساعت22:35---17 مهر 1390
با سلام و احترام
شما در سایت ایران ناز لینک شدید، لطفا ما را با آدرس و عنوان زیر لینک بفرمایید :
سرگرمی،تفریحی،فال
http://www.irannaz.com
موفق و پیروز باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 16 / 7 / 1390برچسب:داستان های مهر ماه, بهترین سایت داستان, بهترین سایت داستان 2012, بهترین و جدیدترین داستان ها, بهترین و جدیدترین داستان ها 2012, جدیدترین داستان های 90, داستان های آموزنده جدید, داستان های آموزنده جدید 2012, داستان های آموزنده مهر ماه 90 ,داستان های آموزنده و جالب, داستان های بسیار زیبا ,داستان های زیبای خواندنی, داستان های زیبای خواندنی 2012 ,داستان های مهر ماه 90 ,داستان های پند آموز ,داستان های کوتاه جدید, داستان های کوتاه مهر ماه 90, داستان کوتاه جالب, داستان کوتاه جالب 2012, داستان کوتاه جدید ,داستان کوتاه جدید مهر ماه, داستان کوتاه خواندنی, داستان کوتاه مهر ماه 90 ,داستان کوتاه و آموزنده جدید ,داستان کوتاه و آموزنده جدید 2012 ,داستانک آموزنده ,داستانک آموزنده مهر ماه 90 ,داستانک جالب, سایت تخصصی داستان کوتاه, سایت تخصصی داستان کوتاه 2012 ,سایت داستان ,4 داستان کوتاه جالب و خواندنی, مجموعه داستان های بسیار زیبا ,مهر 90 ,مهر ماه 90,

تبلیغات
بخش های سایت فوق العاده

آرشیو سایت فوق العاده

ndavzptsg4megic2y1d.jpg

عکس های زیبا از جوانی جانی دپ+ زندگینامه

زندگینامه کامل الناز شاکردوست بازیگر سینمای ایران www.fogholade.loxblog.ir

بیوگرافی کامل شبنم قلی خانیزندگی نامه ی امیر کاظمی

امکانات سایت
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند با فوق العاده


       تبادل لینک هوشمند         

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان

فوق العاده ترین ببین  و آدرس http://www.fogholade.loxblog.ir لینک کنید سپس لینک خود را در زیر نوشته , در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان خودکار در سایت ما قرار میگیرد

فوق العاده دارای پیج رنک 3+ گوگل میباشد